اجتماعي
دو شنبه 13 مرداد 1393 ساعت 12:24 | بازدید : 849 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

 

مقدمه

این روز ها را به حق عصر اطلاعات و اخبار نام گذای کرده اند  . سرعت و حجم اخبار و اطلاعات به قدر بالاست که در مقاطعی از زمان نه تنها   از اون جامیمونه بلکه بعضی از اخبار  باورش قدری سخت میشه . امروز توی پیج فیس بوک  خبری درج شده بود که برام خیلی جالب بود . جالب دونستم خبر فوق را بدونه هیچگونه اظهار نظری در مورد راستی و ناراستی آن، در معرض قضاوت شما قرار بدم

داریوش

93/05/13

خانم سونیا ویلیامز

 یک فضانورد هندی الاصل آمریکایی تبار است.
او پس از بازگشت از آخرین سفرخود در سال 2014 از ایستگاه فضایی ناسا.
به دین اسلام و مذهب برحق تشیع مشرف شد.
دلیل این تصمیم را از این خانم سوال کردند....
گفت:
در مدت حضورم در ایستگاه ناسا ،
زمین را در تاریکی مطلق می دیدم.
ولی هشت نقطه از زمین همیشه نورانی بود.
و دیگر اینکه مدام و بلا انقطاع در آسمان بدون وجود کوچکترین فرکانسی،
صدای اذان می آمد.
وقتی به زمین برگشتم.
موقعیت جغرافیایی هشت نقطه نورانی را با دقیق ترین دستگاه های مکان یاب بررسی کردیم.
وآن هشت نقطه نورانی عبارت بود از'
مکه. مدینه . قبرستان بقیع . کربلا.سامرا.کاظمین.نجف.مشهد.
من هیچ راهی جز فرود آوردن سر تعظیم و تسلیم در مقابل اسلام و شیعه نداشتم.
.
 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


رمضان
سه شنبه 10 تير 1393 ساعت 12:22 | بازدید : 1383 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

همیشه رمضان را دوست داشته ام، نمیدانم  از چه زمامی روزه گرفتم ، ولی یادم هست در تابستان داغ سالهای نوجوانی روزه گرفتن حال و هوایی  داشت . نشتن پای منبر آیت الله صاحب الزمانی و گوش دادن با صحبت های شیرینش . با لهجه محلی لطفی داشت. حال بعد از گذشت 30 سال باز هم رمضان در تابستان داغ به من سلام میگوید.

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


السلام علیک یا اباالفضل العباس ع
چهار شنبه 1 آذر 1391 ساعت 14:52 | بازدید : 437 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وارد سقاخانه شدم و به صاحب اصلی آن حضرت ابوالفضلع سلامی دادم و نشستم  مشغول نگاه کردن به در و دیوار و وسایل فراوان و سبز رنگ موجود در آنجا بودم که بی مقدمه صاحب سقاخانه آقای ربانی کنارم نشست و شروع به تعریف خاطراتی        فراموش نشدنی کرد که جزیی از تاریخ این مملکت نیز به حساب می آیند.      

 

1-  چند دهه عقب تر، دستان پلیدی دامان پاک زن او را بخون آغشته کرد و اصغر قاتل که جلوی دیدگانش را خون گرفته بود تصمیم به شستن خون با خون گرفت و چاره را در کشتن رانندگان بیابان یافته بود. کشته شدن تعداد زیادی از رانندگان در نواحی مرکزی کشور توسط مردی نامریی و ناشناخته و مجهول بودن علت قتل ها باعث پیچیده تر شدن این کلاف سر در گم شده بود. و در فضای عدم اطلاع رسانی صحیح، دقیق و سریع تعداد قتل ها روز به روز بیشتر می شدند...

که ناگهان توسط مردی قوی هیکل دشنه ای تیز را در زیر گلوی خودم احساس کردم که با تمام قدرت شروع به بریدن گلوی من کرد و همچون مرغی فقط بالا و پایین می پریدم و دست و پا زدن های من هیچ فایده ای نداشت و او تقریباً بطور کامل سرم را بیخ تا بیخ بریده بود (سرش را بالا گرفت و گلویش را به من نشان داد و من گلوی کاملاً بریده شده ی گوش تا گوش، و داغ زخم بخیه ها را بعد از گذشت سال ها، که فریادگر رازی نهان و عبرتی عریان برای من بود را دیدم و لهیب وحشتی غریب سراسر وجودم را به آتش کشید). در آن دم تنگ تنها چیزی که صاعقه وار از ذهنم عبور کرد و تک تک سلول های وجودم را به سجده در برابر آن خورشید شب وامی داشت متوسل شدن به باب الحوائج، سپه سالار دشت عشق، ساقی لب تشنگان، ماه منیر بنی هاشم، ابوالفضل العباس علیه سلام  بود.

چشمانم را باز کردم نمی دانم چند روز بود که بر روی تخت بیمارستان بودم و اندک چیزهایی را از آن حادثه تلخ به سختی به یاد آوردم. من تنها قربانی آن جانی بودم که از دستش جان سالم بدر برده بود و در فضای نبود خبر آن زمان، تیتر اول روزنامه ها شدم (برخواست و قاب عکسی را آورد که بریده های مختلف روزنامه اطلاعات ایشان را بر روی تخت بیمارستان در کنار تعداد زیادی از سرلشکرهای نظام شاهنشاهی نشان می داد). بعدها اصغر قاتل دستگیر و به دار آویخته شد و من هم بطور معجزه آسایی سلامتی کامل خود را بدست آوردم.

2 به سرماخوردگی جزیی خودم اهمیت ندادم و عفونت سراسر بدنم را کاملاً در برگرفت و در بیمارستان بستری شدم. عکس های گرفته شده از کلیه ها حکایت از کارافتادن کامل آنها داشت و به سختی می شنیدم که پزشک مربوطه مرا جواب کرد و اهل خانه نیز به سختی خود را برای وداع و خاکسپاری من آماده می کردند. درد وحشتناکی تمام وجودم را به بازی گرفته بود و چشمانم دیگر جایی را نمی دید و همچون آدمی مار گزیده به خودم می پیچیدم و زمان را به انتها رسیده می پنداشتم که بار دیگر از اعماق وجودم فریاد زدم : یا ابوالفضل ع  مرا دریاب.

روزها گذشت و من بهبودی کامل خود را از دست با کفایت سردار بی کفن گرفتم. از کلیه هایم مجدداً عکسی گرفتم و نزد همان پزشک بردم و دو عکس را کنار هم گذاشت یکی کلیه های فاسد، کوچک و مچاله شده و عکس دیگر کلیه هایی کاملاً سالم.

اشک های گرم پزشک را هنگام بوسیدن پیشانی ام هیچگاه فراموش نمی کنم.

عباس

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


محرم
سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت 10:52 | بازدید : 696 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

محرم زمان بالیدن است نه فقط نالیدن .....!

بساطش آموزه است نه موزه ...!

تمرین خوب نگریستن است نه خوب گریستن ...!

نماد شعور مذهب است نه فقط شور مذهب

منتظران مهدی (عج)به هوش باشند که حسین (ع) را منتظرانش کشتند...!

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


از آسمان
شنبه 25 تير 1390 ساعت 14:26 | بازدید : 886 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

به ياد سعيد

در هنگام حيات خاكيش ، افلاكي بود ، آمدنش ، رفتنش ، خوابيدنش ، بيدار شدنش خنديدنش ، نماز خواندنش ، شب زنده داريهايش و همه وهمه رفتار و كردارش ،برگرفته از تعاليم انبيا ء و معصومين بود و تو گويي مي خواستي سنگ محكي براي سنجش رفتارت با تعاليم اسلام و معصومين عزيز بيابي شك نداشتي كه او را بنگري ، و عاقبت رفتنش تو را به آخرين حلقه سعادت بشر وصل مي كرد . آري در نيمه شعبان بسوي معبود شتافت و تا دنيا دنياست هر نيمه شعبان يادآور پرواز ملكوتي اوست .

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14


پیشکشی
دو شنبه 20 تير 1390 ساعت 18:57 | بازدید : 1051 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

فرش منزل را بالا زدم تکه کاغذی نظرم را  جلب کرد. دست نوشته ای بود از محسن. چند ماه قبل از شهادتش می دیدم که مدام در حال پیاده کردن نوار سرودی بود در مدح امام زمانعج.

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15


عبور از خاکریزهای بلند نفس
یک شنبه 29 خرداد 1390 ساعت 8:34 | بازدید : 709 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

تقدیم به دوست و برادر عزیزم شقایقی به جا مانده از قافله عشق، سرداری از دلاوران عرصه وجود، عزیز اقتدار نموده به سپه سالار دشت نی نوا، او که برگ سبز پاها و چشم خود را پیشکش رب الحسینع نموده. او که لبخندهایش قهقهه های شیطان را به زنجیر کشیده، و قامت رعنای استقامت و استواری بر پیشانی بلندش بوسه زده است. و اینک باید در پی قاموسی دیگر بود تا واژگان نو آن ترجمان بهتری از عاشقی اینچنین باشد به چشمهایم علی زراسوند.

روح متلاطم و پرسشگرش ساحل آرامشی نداشت و تا زیر و بم مسئله ای را در نمی آورد آرام و قراری در کارش نبود. بعد از جستجوهای فراوان و عدم قانع شدن از ابهام ایجاد شده، بالاخره جواب سوالش را از مرحوم علامه جعفری با آن لهجه شیرین آذری اش گرفت: کلاً هنگام مواجهه و عبور از سرعت گیر شبهات، هر چیزی که ریشه در عقل و عقلانیت داشته باشد، ریشه در شرع دارد و شریعت اسلام آنرا تائید می کند. با چنان حرص و ولعی از یافتن جوابش می گفت که ماهیت ذاتی دانشجو بودنش را فریاد می زد. زمانیکه اکثر شیر بچه های تیپ امام حسنع محصلینی با میانگین سنی حدود بیست و یک و دو ساله بودند او دانشجوی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران بود. پسری آرام با چشمهایی رنگی و پوستی روشن، سر به زیر و کم حرف که دستهای زبرش، حکایت زندگی سخت کارگری او را به تصویر می کشید و معلوم بود مسیر دشوار و پر مشقتی را تا اشغال صندلی یکی از بهترین دانشگاههای این کشور طی نموده است.  هنگام سوار شدن بر جیپ صد و شش، به همراه محسن جد غریب و علی زراسوند، تعجب می کردی والا انسان شاعری همچون او، آنهم با آن روحیه و طبعی لطیف، چگونه تک تک سلول های بدنش به گلوله هایی آتشین تبدیل شده و قلب خصم بعثی را جولانگاه تاخت خود قرار می دهد. هنگام برخورد با او علامت سئوال های مکرر در مکرری ذهنت را آشفته می کرد. چگونه او از خنکای دلنشین فضای دانشگاه، آنهم در عنفوان جوانی و آتشفشان سنین غرور و شهوت دل کنده و در گرمای مهلک کوره جنگ روح بلندش را آبدیده می کند.

بی شک او استاد اعظم این دانشگاه را حسین بن علیع یافته بود که دانشگاه پایتخت را رها کرده و اینچنین بی مهابا از خاکریزهای بلند نفس عبور می کرد. و آنگاه که پیر جماران با فریادهای بلند خود تاریخ را به چالش می کشید که : بی اغراق مردم غیور و شریف ایران زمین به مراتب از مردمان صدر اسلام برترند، به چنین برگ های برنده ای استناد می نمود.

اینک تیر ماه سال شصت و پنج است و گرمترین ماه سال و بارش تیغ های آفتاب. او به همراه دیگر رزمنده های تیپ 15 امام حسنع جهت آزادي مهران و دفع پاتک های وحشتناک ارتش متجاوز بعثی بعد از عمليات خود را به مهران رسانده اند و در جنگی نا برابر، و شاید به جرات بتوان گفت تنها جنگی بود که شلیک یک فشنگ، جوابش یک گلوله تانک یا یک راکت هلی کوپترهای مجهز شوروی سابق بود، سینه های ستبر خود را سد دفاع از حریم دین و این مرز و بوم کردند.

حجم سنگین آتش طرفین بسیار زیاد بود و هلی کوپترهای خصم دون نیروهای لشکر اسلام را زمینگیر کرده بود که ناگهان راکت شلیک شده جیپ صد و شش را به سمت آسمان پرتاب کرد و تکه پاره آهن های مچاله شده بشدت به زمین برخورد کرد. علی و او هر یک به سویی پرتاب شدند چشم و ناحیه راست بدن و صورت علی کاملاً متلاشی و بطور کامل غرق در خون شده بود و تصور همگان این بود که علی به شهادت رسیده است. و بدن سالم او حکایت از زنده بودنش داشت و تو گویی او بر خاک های گرم منطقه به خوابی عمیق  فرو رفته است.

اما غافل از آنکه ترکشی کوچک بعد عبور از بازوی دست چپش ماموریت داشت تا قلب او را به آسمان ها گره بزند و آن ترکش کوچک کلید رهایی روح بلندش از قفس تن شد. غروب آن روز، غروب آفتاب آلاله ای بود که اندک صباحی میهمان ما خاکیان بود.

شهید بیست و سه ساله دانشجوی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، سعدی موسیوند اینک در آرامستان گوشه کنار دو پسر عموی با وفای خود ناصر و جواد سر بر آستان مقدس مولا و سرورشان، اقیانوس بی کران عشق و وفا ابا عبدالله الحسینع نهاده اند و حسرت فرشتگان را در این امتحان نظاره گرند.

عباس

 

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19


علی (ع ) امیرِ عین شین قاف
چهار شنبه 4 خرداد 1390 ساعت 19:16 | بازدید : 734 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

25 سال خانه نشینی علیع، 25 سال حذف و طرد علیع، 25 سال تنهایی و بی کسی و غربت علیع، 25 سال شیر شرزه اسد الله در زنجیر، 25 سال سر در گریبان چاه کردن علیع، 25 سال سرایش ترانه های امواجِ اقیانوسی عظیم در چاه، یکی از لکه های ننگین و فضاحت بار کتاب تاریخ هستی است. که در انتهای زمان این عرق شرم، از جبینِ سرِ به زیر افکنده تاریخ، توسط فرزند خلفش زدوده خواهد شد.

و نیش های بیسمارک صدر اعظم پیشین آلمان ،که چکش وار، ناقوس تنم را بلرزه در می آورد:

باید تک تک میادین اروپا را با مجسمه های طلایی معاویه بیارآییم ( ابلیسک های موجود فعلی) که اگر او علیع را زمین گیر نمی کرد، اینک ما با خیالی آسوده بر صدارت جهان آقایی و جلوس نمی کردیم.

سخت متعجبم که چگونه قوم ایرانیِ عقل و منطق پیشه، با گذشت سال ها که او را ندیده و نبوییده چگونه حتی اینک با ارائه فقط و فقط حتی یک سند، گردنِ از مو باریکتر خود را هدیه رهبری دین او می کند.

سخت متعجبم که چگونه قومی لجوج و متعصب و شتر کینه، با دیدن هزاران دلیل و برهان و سند و مدرک ممهور به مهر خدا و رسول الله اعظمص بر علیع اعلی شمشیر کشیدند.

5 سال زعامت با کراهت. و عملی نمودن قول های امانت داده شده در خطبه شقشقیه. و 3 رزم که بر تن نحیفِ خلافتِ کوتاه مدت امیر بشدت سنگینی نمود. رزم هایی با دشمنی از جنس بظاهر خودی، جهل مجهول جماعتی جاهل که بر تن منحوس خود، دیبای زیبای نرم و لطیف دین پوشانده بودند.

جنگ جادوگران جمل، جنگ سفیهان صفین و اینک جنگ خوارج نهروان. و ظاهراً غباری برخواسته از عدم تمییز حق از باطل. 

خستگی مفرط جنگ های قبلی در تن و بدن رزم آوران جنود حق بسیار شدید خودنمایی می کند. صورت و دست هایی برشته، که آثار چنگ آفتاب بر آنها نمایان است. لب هایی غریبه با آب و پلک هایی سنگین با وزنه هایی آویزان و رمق واژه ای ست غریبه.

بجز علیع و اندک قلیلی از فرماندهان لشکر 70000 نفری، سپاهیان گویی اصحاب کهف اند و سال هاست که چنین بسترهایی گرم و نرم نیافته اند و قرنهاست که روح از بدنشان خارج شده است و بخوابی ابدی فرورفته اند.

تاریخ خوب میداند که در قاموس علیع واژگان خور و خواب و خستگی وجود ندارد و ماموریت او در این دنیای دنی این نیست. و او از تاریکی شب استفاده نمود و جهت رصد محل فردای کارزار، عازم جناح دشمن گردید.

بهت و حیرت و تعجب علیع از چیست؟ علیع چه دیده که دهانش بازمانده و قدرت پایین دادن آب گلوی خود را ندارد؟ خدایا گریستن علیع بس است، او از برای چه چیزی می گرید؟

لشکر 4000 نفری کفر و سپاهیان شیطان و جنود ابلیس همگان بیدارند و مشغولند به تعبد و تهجد و تهلیل و تکبیر و تسبیح و تلاوت و نماز شب. و تا سپیده دم کارزار دمی نیاسودند.

صدای ذکر و عبادت دشمن تا صبح، بقدری فراوان و زیاد شنیده می شد که گویی انبوهی از کوهی از شدت کثرت بال زدن حشرات.

پیشانی و زانوهایی پینه بسته از فرط عبادت، لب هایی دائم الذکر، شکم هایی دائم الصوم، قامت هایی دائم الصلوه و چشم هایی دائم البکاء. بدن هایی فرتوت و چشمانی گود و کبود از خوف و خشیت الهی. محاسنی بلند و تسبیح هایی بلندتر.

تفاله ها و پسمانده های جنگ صفین، مومنین تک بعدی و متحجر و خشکه مقدس و قاریان قرآنی که قرآن صامت را به قرآن ناطق ترجیح داده بودند و از دین، فقط بعد عبادی آنرا ببین. تا دیروز بر گلوی علیع تیغ نهادند که باید خلافت را قبول کنی و امروز بر گلوی علیع تیغ نهادند که باید خلافت را رها کنی.

علیع امیر عشق و عاشقان، علیع مولای دو جهان، علیع وصی نبیص، علیع ولی و حجت دین حق بر پیچیدگی های خاص این جنگ نسبت به جنگ های قبلی اشراف کامل داشت و خوب می دانست که بجز او احدی قدرت خاموش کردن این آتش را نخواهد داشت و فقط اوست که می تواند چشم فتنه اشباه الرجال را در آورد.

پیشگویی علیع جامه عینیت بخود گرفت با جنگی در کمتر از 2 ساعت و زنده ماندن کمتر از 10 تن از خوارج (منجمله ابن ملجم مرادی) و شهید شدن کمتر از 10 تن از سپاهیان حق.

عباس

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


ان الله مع الصابرین
شنبه 3 ارديبهشت 1390 ساعت 15:30 | بازدید : 1055 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

تابستان و گرمای دلچسب نمازهای جماعت در ماه رمضان. و دلچسب تر از همه خیل عظیم نمازگزارانی که شبستان ها و حیاط ها تا حرم مطهر امام هشتمع  را با قلوب خود فرش نموده اند. کمتر از ده روز است که زائران قله قبله قلب ایران در مشهدالرضاع  عطر حضور او را سینه به سینه در شهر به دست باد سپرده اند.

و همگان برای اقامه نماز ظهر و عصر در مسجد گوهرشاد سر از پا نمی شناسند. و همگان پر اند از سبکی حلاوت و شیرینی نماز و زیارت. سیل جمع جامع جمعیت که خدا را در جماعت یافته اند گویا خواندن نماز ظهر به امامت او را غنیمتی تکرار ناپذیر می دانند. و سکوتی زیبا با سایه های داغ آفتاب ارواح نمازگزاران را در روضه رضوان رضوی نوازش مید هد.

و فقط صدای پرواز کبوترانی، که نظاره گر خطوط یک یک یک انبوه نمازگزارانی اند که تجلی عبودیت یکتا یگانه ی بی همتاند. و فقط جولان اندک نسیمی که برای تبرک، خود را به گنبد و صحن و بدن نمازگزاران می مالد. و فقط باز هم سکوت.  

به ناگاه در چهارمین رکوع، پرتاب سنگی کوچک  به سوی اقیانوسی عظیم و تولد امواجی عظیم، جرقه ای کوچک و ایجاد آتشفشانی عظیم، ذوب شدن روحی عظیم در کوره عظیم محراب، انفجار عظیم روحی عظیم با صدای بسیار ضعیفِ

یا الله یا الله یا الله ان الله مع الصابرین

نمازگزاری که از انتهای آخرین صفوف و از مسافتی دور، درک رکوع نماز جماعت را طلب می کرد. پرتاب او به دره ژرف سقوط و دست  پا زدن در بی انتهایی. و بیشه زار سرسبز  امام جماعت به کویری زرد تبدیل شد. و اینک جدال بی پایان سبز و زرد.

می شنوی انبوهی از کثرت، کثرتی از عظمت، عظمتی از فراوانی تعداد نمازگزاران پشت سرت را. آنها بقدری زیادند که به سختی صدای آخرین شان را می شنوی.

شرشر شراره های شرارت، قلقلک و قهقهه های زرد شیطان، عمق استخوان های روح  او را سوهان می زد.

دست اندازیِ سخت، به طناب سبز تصمیم. خروش خروج سریع از محراب، به پاس حرمت حریم حرم، به علت سلب اهلیت امام جماعت و تعطیلی نماز عصر.

او زاده مادری است پرهیزگار، که مقید به خواندن نماز در اول وقت بود. او زاده مادری است پرهیزگار، که هیچگاه بی وضو به فرزندش شیر  نداد.

حاصل مطالعه بیش از هفده ساعت اش در روز، به یادگار گذاشتن حدود هفتاد جلد کتاب در زمینه های مختلف ادبی، علمی، تاریخی و مذهبی در چهل سالگی بود. یقینا ً کتب منازل الاخره او یکی از کتاب های تاثیرگذار و روشنگر  بسیاری از جزئیات و ابهامات حیات پس از مرگ می باشد. بی شک بعد از کتاب قرآن کریم، کتاب مفاتیح الجنان او در دنیای شیعه دارای بیشترین آمار چاپ می باشد.

محدث قمی مرحوم آیت الله شیخ عباس قمی پس از شصت و پنج سال عمر با برکت، در شهر نجف مدفن امیر دو عالم، مولای عاشقان علیع بدست خاک سپرده شد.

عباس

 

 

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 69
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20


حياتي ديگر
یک شنبه 15 اسفند 1389 ساعت 8:37 | بازدید : 819 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

……………

درد شدیدی همراه با حرکت مایعی گرم در پیشانی خود احساس کرد. سوز سرمای عجیبی اندام عریان او را تازیانه می زد. تاریکی مطلق باعث گردیده بود که دستانش چشمان او گردند. چیزی که باعث فراموشی درد سرش شد و بر هزاران سئوال مدفون در ذهنش افزود، پیچیده شدنش در چیزی شبیه، بله حدسش درست بود او کفن شده بود و مدفون زیر خروارها خاک. تا لحظاتی قادر به درک شرایط زمانی و مکانی و چرایی دفنش در قبر نبود. کمبود هوا قدرت هرگونه تجزیه و تحلیل و راهیابی به خروج از قبر را از او سلب کرده بود. آخرین چیزهایی که مخیله او به همراه داشت، درد سریع و شدیدی در ناحیه قلب و از کار افتادنش بود. او سریعاً گذشته را فراموش کرد و به دنبال راه حلی برای پیوند زدن حال به آینده بود. هدف خروج هر چه سریع تر از قبر سرد و نمور و تاریک بود.

خوب می دانست که فقط چیزی شبیه معجزه می توانست از زنده بگور شدنش جلوگیری کند. روح پاکش را که جلوه ای از روح الله و مهبط قرآن بود حلقه اتصال به عرش نمود و فرشتگان عامل آزاد سازی صفر این اتصال و ارتباط شدند ، زنگ ها در عرش خدا به صدا درآمدند.

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف سو، الهی بالحسینع و تسعه المعصومین من ذریه الحسینع، بک یا

الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله

ای خدای آسمان و زمین، ای خدای شب و روز، ای خدای ظلمت و نور، ای خدای مرگ و حیات، با تو عهدی می بندم و در حضور فرشتگان مقرب درگاهت نذر می کنم در صورت رهایی از این قبر بر قرآن تو و بر کلام آسمانی تو تفسیری بنویسم.

چند روزی بود که فقر و تنگدستی فشار بی امانی بر اهل و عیال او آورده بود. و چاره ای جز در پرسه زدنهای شبانه در قبرستان های آن دیار نداشت. وجدان مدفون شده اش در زیر غبار، بر او نهیب می زد از این کار دست بردار و تو نیز روزی کفن خواهی شد. ولی او چاره را در کفن دزدی های شبانه دیده بود. قبری و دفنی تازه شدیداً او را تحریک کرده و به سمت خود کشید. مدت زیادی از خاکبرداری نگذشته بود که فریادهایی از درون قبر، کفن دزد را متعجب کرد.

سپیدی موهای علامه در شصت سالگی، او را به یاد نذرش انداخت. تفسیری زیبا، با نگارشی فصیح، با قلمی شیوا، در نهایت ذوق و سلیقه،

 نگارش با نگرشی نوین به موضوع تفسیر قرآن به نام مجمع البیان (یا تفسیر کبیر با نگارشی یک ساله در ده جلد) و به دنبال آن دو تفسیر دیگر الکافی و الشافی و جوامع الجامع پیشکش جان آفرین گردید.

گیرایی و جذابیت مجمع البیان، کتابی که همینک نیز تدریس می گردد، تا بدانجاست که اعتراف دانشمند بزرگ اهل تسنن و استاد دانشگاه الازهر شیخ محمود شلتوت را نیز در پی داشت: " تفسیر مجمع البیان با مزایای فراوانی که دارد از کلیه تفاسیر قرآن بهتر است"

شهید امین الاسلام طبرسی (بر وزن تفرشی) پس از حدود هشتاد سال کسب علم و دانش در محضر عالمان بزرگ شیعی و سنی و تالیفات فراوان در زمینه های مختلف ادبیات عرب، فقه، جبر و ریاضیات، تفسیر و کلام، توسط عمال سلطان سنجر سلجوقی به شهادت رسید و اینک روضه نشین رضوان ثامن الحجج، شمس الشموس، مدفون به ارض طوس، امام غریب امام رضاع می باشد.

عباس

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


فرود در برهوت صعود در ......
سه شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 14:1 | بازدید : 601 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

پنج اردیبهشت ماه است روز هبوط جسم خاکی ام.

پنج اردیبهشت هزار و سیصد و هشتاد و هشت است و روز فرود روحم. تولدی دیگر و اینک در بیت الله الحرام.

لبيك، اللهم لبيك، لبيك، لاشريك لك لبيك ان الحمد والنعمه لك والملك لاشريك لك لبیک.

خار و ذلیل و مستاصل و مضطر، در مقابل خدای کعبه. بهترین قسمت بدنم، پیشانیم را و دستهای بالا برده به علامت تسلیمم را، به دیوار کعبه گذاشته ام و با او به خلسه نشسته ام. خدایی که چندین سال فراموشش کرده بودم، خدای خوبی ها، گذشت ها، خدای مهربانی ها.

به ناگاه فریادهای بلند عربی شیعه و قوی بنیه و مسن، که با خانواده اش در حال طواف بود و حوله احرامش را از زیر کتف حمایل کرده بود، خلوت شیرین مرا بهم زد. و در هر بار طواف و با اشاره دست به ترک و شکاف دیوار مقابل درب خانه خدا، چندین باره تکرار می کرد: هذا مکان ولاده امیر المومنین علیع  هذا مکان ولاده مولانا علیع.....                                            شب جمعه است سیزده رجب، بیست و چهار سال پیش از هجرت، سی سال پس از حمله سپاه ابرهه به خانه خدا، ده سال قبل از بعثت، هفده مهر، بیست و دو سال پیش از مبدا خورشیدی، پانصد و نود و نه میلادی.

حاجیان فراوانی من جمله عباس ابن عبدالمطلب در حال عبادت و طواف خانه خدا هستند.

ماه تاب که چشم های خود را به سختی باز نگهداشته بود نگاهی به چهره سوخته و متعجب آفتاب انداخت و پرسید: مرا به چه چیز به گواهی می گیری؟ آفتاب آمد دلیل آفتاب. تو که خود خوب شاهدی بر: شروع خلقت زمین ( در دحو الارض) از زمین زیر کعبه، ساخت این خانه توسط ابراهیمع، دفن دهها پیامبر در حیاط خانه خدا، حمله سپاه ابرهه و امروز؟

آفتاب نفس نفس زنان با چهره ای گل انداخته گفت: گویا امشب است که فرق کعبه شکافته خواهد شد و تو نیز در شق القمر به دو ماه پاره تبدیل شدی.

آنجا را ببین و بشنو: با وقار و متانت در صحن مسجد الحرام آرام آرام گام بر می دارد در حالیکه بی تاب است و از درد به خود می پیچد و نگران از حمل امانتش.

دست ها به سمت آسمان بالا رفت: " پروردگارا من به تو و پیامبران و کتاب های آسمانی تو ایمان آورده ام و سخن جدم ابراهیم را پذیرفته ام و بی تردید خانه تو با دستان او ساخته شده است. خداوندا به حق آن کسی که این خانه را بنا کرد و به حق جنینی که در رحم دارم این ولادت و وضع حمل را بر من آسان گردان " 

در میان بهت و حیرت همگان، با تکانهایی که در شهر نیز مشهود بود، دیوار مقابل درب خانه خدا به اندازه عبور یک نفر شکافته شد و فاطمه بنت اسد با همراهی جبرئیل و انبوهی از فرشتگان به داخل کعبه هدایت گردید.

آفتاب به ماه تاب گفت مردم نمی دانند تلاششان برای گشودن درب قفل زده شده این خانه بی ثمر است و باید صبور باشند. سه شبانه روز بی خبری از دختر اسد، تحمل آنان را ربوده بود.

ماه تاب از آفتاب پرسید: آن زنان مستوره بهشتی که غذاهای بهشتی آورده اند و بر بالین فاطمه جمع اند کیستند؟ حواس، سارهس، آسیهس، یوکابدس و مریمس.

صبح روز چهارم است که هنوز آفتاب پس از سه شبانه روز پاس بانی با ماه تاب، چشم های خواب آلوده خود را از پس کوههای مشرق مکه باز ننموده بود که ناگهان دیوار کعبه باز شد و بانوی بزرگ اسلام فاطمه بنت اسد از آنجا خارج گردید. و پسر را به سمت آسمان گرفت و فریاد زد: "خداوند مرا بر پارسا زنان گذشته برتری داده است همسر آدمع، همسر ابراهیمع، همسر فرعون، مادر موسیع و مادر مسیحع . هنگام به زمین گذاشتن حمل خود، به مریم خطاب شد که از عبادتگاه خارج شو ولی من. هاتفی از آسمان ندا داد که پیام اینست نام طفل را علیع بگذار که خداوند فرموده نام او نام من است و او برادر و جانشین پیامبر خاتمص خواهد بود".

عباس

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10


اشك قلم
دو شنبه 9 اسفند 1389 ساعت 10:20 | بازدید : 962 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

با خواندن دو مطلب آهنگ الهي و ظهر عاشقان  شور   و شعف وصف ناپذيري تمام وجودم را فرا گرفت و احساس سبكي نمودم و براي لحظاتي كوير عطش زده صورتم را بهاري نموديد و بهانه اي شديد براي شعله ور شدن هيزم كده دلم و ديدم كه لجام زدن بر توسن وحشي قلم اندكي سخت است.

..........................................

...اينك كه زمانه ما را به سمت بي حيايي سوق مي دهد و متاسفانه كم كم عروس بي شرافتي و بي ديني(دنيا اين عروس هزار داماد) به زيباترين وجه ممكن طالب كام گرفتن از روح ماست

...اينك كه پول ، پست و مقام، زن و بچه، خانه و ماشين و هزاران ملعبه ديگر مايه آسايش ما را فراهم نكرده است

... اينك كه جوامع بشري به سمت بي ثباتي و لغزش و لرزش، به طرز مشكوكي هدايت مي گردند

... اينك كه برادر كشي هاي قابيل وار را به عينه مي بينيم

... اينك كه كشتار هاي وسيع، آتش سوزي هاي  فراوان، سيل، طوفان، زلزله، فساد و فحشا و ........ ديگر ، جهان ما را ديوانه وار مي بلعد

اينك كه....

در اين وانفساي بي كسي و نبود فرياد رس ، وظيفه ما كه خواهان آرامش هستيم چيست؟ وظيفه ما كه خواهان آسايش هستيم چيست؟

...................................

اي خداي آدمع چه كنيم كه هنگام اخراج از بهشت و هبوط به سياره  بلا ، و در اين امواج  سياه مصائب، ما را به حال خود تنها وا مگذاري؟

اي خداي نوحع  چه كنيم كه د رسيل آب  فساد و فحشا غرق نگرديم؟

اي خداي يونسع ما چه كنيم كه دنيا و هيولاي بي رحمي و بي حيايي و طغيان و سركشي، ما را نبلعد ؟

اي خداي ابراهيمع ما چه كنيم كه بت هاي زيبا و مدرن امروزي را نپرستيم؟

اي خداي موسيع  چه كنيم كه جز اصحاب فراعنه زمان خود نباشيم و از نيل خروشان دنيا به سلامت گذر كنيم؟

اي خداي عيسيع چه كنيم كه روح به كما رفته و مرده خود را زنده كنيم ؟

اي خداي محمد صچه كنيم كه از دالان سخت و تنگ و تاريك دنيا(به مصداق آيه شريفه لقد خلقنا الانسان في كبد     همانا ما انسان را درسختي و مشقت آفريديم) به سلامت عبور كنيم؟

........

بشنو با گوش دل بشنو و روحت را آزاد كن تا او را سوار بر زمان و مكان به پرواز درآوري.

بشنوزماني را كه آدمع پشيمان و رانده شده از بهشت                                                                                              

بشنوزماني كه نوحع قصد سوار شدن به كشتي را كرد                                                                                                 

بشنوزماني را كه يونسع تمناي خروج از شكم موجود دريايي رانمود                                          

بشنوزماني را كه ابراهيمع  كوهي از آتش را مقابل خود ديد                                                                             

بشنوزماني را كه موسيع عزم شكافتن نيل كرد                                                                                                         

بشنوزماني را كه عيسيع  قصد دميدن در ارواح به خواب رفته ابدي را كرد        

بشنو فرياد آخرين فرستاده آرامش را در روز مباهله كه                                                                                 خدا را به حق پنج تن آل عبا قسم ميدهد

...................................

                                                                          خدايا تو خوب شاهدي زماني كه اين چهارده اقيانوس آسماني، اين چهارده مطهر و پاك  اسم مقدسشان آورده مي شود ، به زنجير كشيدن كلمات در قالب جملات ، چقدر سخت  است و دشوار و گريز پا گشته و متواري مي گردند و از سياهه چيزي نمي ماند جز اشك حقارت قلم.

........................

حال كه زمان با سرعت ديوانه وار خود، به انتها نزديك مي شود دستيابي به آرامش و آسايش مطلق چيزي نيست جز برگشت و رجوع به خويشتن خويش، كه همانا به معنويت نيز تعبير مي گردد و اين  معنويت چيزي نيست جز چنگ زدن به ريسمان حسينع (عليع و اولاد عليع) حل شدن در اقيانوس حسينع، قرار گرفتن در طول موج حسينع و هم فاز شدن با حسينع .

حسينع مغناطيس روح  حسين ع حلقه اتصال زمين به آسمان حسينع ناخداي كشتي طوفان زده دل ما .....

و يا به تعبيري  اينها همه حسين عاست و حسينع اين نيست.

                                                                               ................................

اين امكان وجود دارد كه چشم ها و گوش هايي به سمت ما باشند، پس وظيفه ما سنگين تر مي شود به قول دكتر شريعتي:

" آنان كه رفتند كاري حسيني كردند و آنان كه ماندند بايد كاري زينبي كنند و الا يزيدي اند"

وظيفه ما در هر زمان و در هر مكان نشان دادن نوك فلش به سمت آل الله مي باشد.

وظيفه ما همچون آن پرنده سبكبالي است كه قصد خاموش نمودن آتش ابراهيمع با اندك آب دهان خود را داشت و يا آن پيرزني كه با اندك آورده خود ، قصد خريد يوسفع را داشت. ثبت شدن نامشان در جريده عشق راز ماندگاري آنهاست.

عباس

 

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


كانون عاشقان
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 10:51 | بازدید : 897 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

 بر سر در ورودي بزرگ نوشته شده مسجد امام سجاد ع. با نهادن پاي راستم در گودي مسجد...

مسجدي با قدمتي بيش از چهل و پنج سال و با امام جماعتي از نسل سالكان و زاهدان راه حق و حقيقت و عارفي از آخرين حلقه شاگردان آیت الله حاج شیخ علی محمد بروجردي و تلمذ کرده محضر مبارک مرجع عالیقدر جهان اسلام آیت الله العظمی بروجردی، مراد و مرشدم مرحوم آيت الله رحمت الله کوشکی مشهور به آقاي صاحب الزماني، پدر معلم شهيد علي مجلسي و استاد مسلم قرآن و فقه.

كسي كه تقوي عملي اش بر قلوب مردم منطقه به اثبات رسيده بود. و تا آخر عمر فقط تكه پارچه اي، دستار سرش بود. اوج زي طلبگي او در كفش هاي گالش پلاستيكي اش نمايان بود. از سوي مرحوم آيت الله فاضل لنكراني پيام آمد كه جهت تدريس به حوزه هاي علميه قم تشريف بياوريد كه ايشان سكوت اختيار كردند.

پاي چپم را درون حياط مسجد بر زمين مي گذارم. اثري از حوض بزرگ درون حياط نيست و كل محوطه جديداً سنگفرش شده است. پاي راستم را بلند مي كنم...

ظهر ماه رمضان است جمعيت فراوان، صحن مسجد، حياط و پياده روي اطراف مسجد را پر نموده اند و با عشق پشت سر آقا اقامه نماز مي كنند. پاي چپم را بر زمين مي گذارم....

(قلم چندين باره مي ايستد و كنج عزلت و سكوت انتخاب نموده ، همراهي نمي كند. همچون طفلكي نازنين دستي بر سر و رويش مي كشم و از او تمنا مي كنم كه مرا ياري كند. چه بنويسم از يوم الحسرة. ديدم راست مي گويد راست مي گويد) اسطوره صبر و استقامت و آئينه تمام قد ايستادگي و مقاومت و مردانگي علي زراسوند (كه يك چشم و دو پاي خود را نذر سردار كربلا نموده) با شهيد ناصر موسيوند، رضا، داریوش در حال بگو و بخندهاي هميشگي اند. شهيد امير فاضل با شهيد سعيد حسيني و حاج ميري و آيت و فريبرز و حجت منيري و شهيد زارع در حال صحبت اند. شهيد سعدي موسيوند با احمد معظمي و حبیب روزبهانی درباره كلاس هاي درسش در دانشگاه تهران گفتگو مي كنند. محسن جد غريب كه عباس احسانبخش، احمد موسيوند، حسن زاده، علي و احمد و رحيم معظمي، شهيد ماكناني، شهيد محسن و مرحوم عمو غلام را دور خود جمع كرده و از كاظم خبر آورده كه عملياتي ديگر در راه است و خودتان را آماده كنيد. منوچهر ابراهیمی، مجتبي، حميد گودرزي ،محمود كماسي،فتح الله كزازي، عابد گودرزي، محمد زرعی روزبهانی، حسن، مسعود تقوي........                            در كانون خاطره ها، جمع بچه ها جمع است.

هنگام ورود به صحن مسجد بايد ابتدا از دالان كوچك كفشداري كه در سمت چپ صحن است عبور كني. به سمت كفشداري گام بر می دارم و خواستم كه پاي راستم را بر روي زمين آن دالان تنگ و باريك بگذارم كه بر خود نهيب زدم مواظب باش مواظب باش مواظب باش... 

در سال هزار و سيصد و چهل و دو بنيان مسجد را گذاشت. مردي متمول با ثروتي فراوان. اهل خيرات و مبرات. انساني با تقوا و اهل حلال و حرام. و دعاي خير طفل هاي يتيم فراواني نگهبانش. اصرارش بر امام جماعت شيخ رحمت الله بود و لا غير و هم عقيده با آقاي صاحب الزماني كه مسجد جاي عبادت است و بس و هرگز اجازه نصب عكس و پوستر و گذاشتن پشتي و مصرف دخانيات و خوردن و پذیرایی داده نشد. و مي گفت: ثروت ها رفتني اند و فقط باقيات صالحات ماندني است و به سخن گهربار مولايم عليع اقتدا نموده ام ( اي انسان سهم تو از دنيا به اندازه قبر توست).

وصيتش انجام شد. دفن در راهروي تنگ كفشداري مسجدش. و بالااجبار نمازگذار بايد بر روي قبر او پا گذاشته و داخل صحن مسجد شود. بوسه بر پای نماز گذار. و تو چه میدانی از این راز؟ خدايا چه كسي دلش مي آيد بر روي چنين انسان نازنيني پا بگذارد. و بي شك با خواندن فاتحه از او ياد مي كني. سنگ قبرش بر ديوار اسارت او را در خاک فریاد می زند: حاج رضا عاجز (روحش قرين رحمت و بخشش قادر مطلق باد)  

عباس

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آسمان آگاهي و آدرس aflak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 233
:: کل نظرات : 97

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 6
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 260
:: بازدید ماه : 848
:: بازدید سال : 3619
:: بازدید کلی : 58143