محسن مسئول واحد تبلیغات پایگاه مقاومت امام سجادع بود و قصد داشت برای اولین بار با تشکیل گروهی، آن سرود را اجرا کند. ولی اجل این اجازه را به او نداد و قسمتش نبود که این پیشکشی را تقدیم صاحب عصر و زمانعج کند. و ظاهراً این توفیق و این ماموریت به من داده شده بود و این نظر از بالا به این حقیر شده بود و مقدر چنین بود قدمهای برداشته شده تکمیل گردند و با افتخار تمام باید این پیشکشی تقدیم روح عالم امکان می گردید. سوم دبیرستانی بودم و مطلقاً تجربه ای اینچنینی نداشتم و از آنجا که اعتقاد دارم طبیعت مسخر اراده هاست، لحظه ای شک نکردم و گام ها محکم برداشته شد و گروه سرودی تشکیل شد( که در چند سال اول ابتدا توسط خودم و سپس در سال های بعد توسط آقای ولی علی بخشی تداوم داشت) که شامل امین و ابراهیم موسیوند، ذبیح و زرعی روزبهانی، محمد مویی، وحید زرین قلم و با تکخوانی احمد بود.
ای گل باغ نرگس چشم و چراغ نرگس
از جادوی دو چشمت گیرم سراغ نرگس
آه عیسیع مسیح آید از آسمان الغوث الامان الامان الامان (2)
ای مقتدای روح الله نبی گر وا کنی از وفا لعل نبی
در چشم ما نوری تو گر چه ز ما دوری تو
چون در تصویر قرآن نور علی نوری تو
آه عیسیع مسیح آید از آسمان الغوث الامان الامان الامان (2) ....
احمد بصورت تک خوانی تمام اشعار را می خواند به کلمه نرگس و تو و الغوث الامان الامان الامان که میرسیدند همه با هم این کلمات را می خوانند (و الان که بیش از دو دهه از آن زمان می گذرد متاسفانه ابیات بیشتری در ذهنم نمانده است). نزدیک به دو هفته، بعد از ظهرها که از مدرسه بر می گشتند تو خانه با هم تمرین می کردیم. کم کم به زمان موعد نزدیک می شدیم، با همراهی و همدلی و هماهنگی بچه ها که سنگ تمام گذاشتند، احساس کردم که کار خوب از آب درآمده. چند شب قبل از نیمه شعبان، بعد از تمام شدن نماز مغرب و عشاء و در حیاط مسجد امام سجادع جلوی مراد و مرشدم مرحوم آقای صاحب الزمانیره را گرفتم و کسب اجازه کردم که بین نمازهای مغرب و عشاء ، برای اولین بار مسجد بخودش
گروه سرود را ببیند. نگاهی به صورت بدون موی بنده انداخت و با نفس پاکش گفت ایرادی ندارد و مرا سرشار از انرژی نمود. نمی دانم چه حسی است نیمه شعبان که می آید احساس می کنم زمین و زمان به جوشش در می آید و همه چیز شروع به غلیان می کند و تمام کائنات به نوعی قصد عرض ارادت دارند. هر چه به زمان موعد نزدیک می شدیم استرس و اضطرابم شدید می شد که نکند بچه ها بخندند، تپق بزنند، اشعار را فراموش کنند و هزار مدل رژه ی دیگر شیطان.
شب نیمه شعبان فرا رسید و مسجد بخوبی تزئین شده بود. هوا خنک بود و تمام صحن و حیاط کاملاً پر بود و حضور بچه های کم سن و سال پر رنگ تر بود. نماز مغرب تمام شد و حاج آقا بالای منبر درباره فلسفه مهدویت سخرانی نمودند. به بچه ها اشاره کردم و یکی یکی پای منبر ایستادیم. سخنرانی حاج آقا تمام شد پایین آمد و در محراب نشست. به یکباره همهمه به سکوتی عمیق تبدیل گردید. و احمد با ذکر صلواتی شروع کرد. گروه سرود پایگاه مقاومت امام سجادع تقدیم می کند:
ای گل باغ نرگس چشم و چراغ نرگس ...
انصافاً صدای خوب و نسبتاً نازک آنموقع احمد، سنگینی حجم کار را به تنهایی بدوش می کشید. اشعار تقریباً زیاد بود و در چند بیت بعدی، جمعیتِ به شور آمده، ناخواسته و بدون هماهنگی هر کجا که اسم نرگس می آمد، با هم بلند آنرا تکرار می کردند. چنان شعفی مسجد را فرا گرفته بود که تقریباً تمام نمازگزاران به کلمه الامان الامان الامان که می رسیدند این واژه را فریاد می زدند. هنوز آثار خنکی آن شب چنان روحم را به پرواز در می آورد که هیچگاه ضربات محکم دست مرحوم عمو روح الله موذن مسجد به پیشانی خود و گریه تعدادی دیگر از عزیزان نشسته در مسجد را فراموش نمی کنم. بخوبی هر چه تمام تر وظیفه انجام شد. سلامتی شون صلوات نشاندهنده رضایت بزرگواران بود. هنوز از جلوی محراب حاج آقا رد نشده بودیم که صدا زدند برگردید. ایشان دست مبارکشان را در جیب کرده و عیش ما را با دادن دشت اسکناس های پنجاه تومانی تکمیل نمودند. فشرده شدن هر چه تمامتر دستانم در آن شب توسط سرباز بیست و یک ساله امام زمانعج شهید ناصر موسیوند، فراموش ناشدنی است.
همان شب سریعاً بچه ها را به مصلی امام خمینی بردم و قبل از سخنرانی خطیب توانا مرحوم فخرالدین حجازی، یک بار دیگر آن سرود زیبا را اجرا نمودیم.
عباس