باخنجر آخته زبانت که برق آن چشمانم را کور کرده بود و دیگر قادر به دیدن هیچ چیز جز آن نور فریبنده نبودم ، دل خسته ام را زخمی کردی و حلقومم را فشار دادی تا فریادهای بغض آلود را برنیاورم و ضجه های ناشی از زخم های عمیق دلم برنیاید .
نشنوند منتظران عشق که سینه های پر مهر خود را آماده پذیرش نغمه های مهربانی کرده اند .
غافل از اینکه فریادهای برخاسته از دلم را با زبانی قوی تر از آن سرخ زبان الکن به گوش همگان میرسانم .
با نوازشهای قلم خنیاگر بغض های در گلو خفته را آنچنان میسرایم که گوش فلک از شنیدنش کر شود .
بخوانند و دلشان از صدای ترنم آن نوازش شود . همانند زمزمهای عاشقی خطاب به محبوب خیالیش بر لوح سپید .
نشنوند دل های بیمار آن طنین بلند گوش نواز را که فقط دلهای عاشق صوت خوش لحن آن را میشنوند.
داریوش