شماها که این همه دم از حسین می زنید و می گید حاجات ما رو می ده پس چرا جواب مریضاتونو نمی ده؟ این همه خودتونو رو می زنید که چی بشه؟ در حالیکه زنده ها جوابتون رو نمی دن چطور انتظار دارید یه آدم مرده جوابتون رو بده؟
فریادهای بلند مغازه دار راسته ی یهودیهای پارچه فروش مسجد شاه بود در بیش از پنج دهه پیش و در حضور عزاداران در هیات آقا نورالدین در شب عاشورای حسینی.
ول کن ماجرا نبود و کوتاه هم نمی آمد و همچنان داشت داد و هوار می کرد.
سالیان ساله که بر سر و روی خودتون می زنیدو قمه می زنید، تا حالا کدومتون جواب گرفتید؟ جمع کنید بساطتونو.
اینم وقت گیر اورده، به علی قسم طوری بش تیزی می زنم که خونش فقط رو پیرهنش بریزه و فرش ها رو نجس نکنه. حرف ها و غرولند های خواهرزاده اصغر قاتل با بغل دستی اش بود که مدام در حال تکرار آن بود و رگ گردنش هم بدجوری باد کرده بود.
در حالیکه آرام آرام ویلچر جوان فلجش را و به سختی و معترضانه در هیات رو به جلو هل می داد که تیر خلاص را به قلب عزاداران شلیک کرد.
شنیدم حسین حاجت میده و در درگاه خدا وجاهت داره اگر راست میگید و اون صدای شماها رو میشنوه، بش بگید مریضیه جوونم منو ذله کرده و دکترا جوابش کردن و از همه چیزو همه کس ناامید شدم، باید امشب جواب دل منو رو بده که دارم التماسش می کنم. امشب پامو از اینجا بیرون نمی ذارم مگه بچه ی منو شفا بده و باید شفا بده.
آقا نورالدین شاهد ماجرا بود که ناگهان تسبیح از دستش افتاد. برای لحظاتی نفس کسی در نمی آمد و گویی بر آن جماعت خاک مرده پاشیده اند. نگاهها بدجوری در هم گره خورده بودند و مات و مبهوت به نگاههای ناامیدانه خود زل زده بودند. لحظاتی بود که عزاداری متوقف شده بود و دستها در حال جمع کردن فک ها بود. گلوی همه خشک شده بود و کسی دیگر جرات اعتراض نداشت و زمان در گور توقف، مرده بود. و کنده شدن قلبهای تیر خورده و افتادنشان تنها صدایی بود که شنیده میشد.
در همین حین آقا نورالدین سریعاً میدان داری کرد و ویلچر را به کنار منبر و در بالای مجلس هدایت کرد و دستور داد در هیات را ببندند و چراغ ها را هم خاموش کنند. اندک کور سویی، روشنایی چراغ های خیابان را به داخل هیات هدایت می کرد. بی درنگ بلندگو را بدست گرفت و با جماعت هم صدا شد.
حسین حسین حسین حسین حسین حسین حسین حسین حسین حسین حسین حسین حسین حسین
برای دقایقی چند فریادهای بلند و مست کننده ی زن و مرد، پیر و جوان، شهری و روستایی که با خلوص نیت آقا و سرورشان را در دم تنگ به کمک و آبروداری فرامی خواندند از کنترل خارج شده بود و جماعت شدیداً درحال زدن بر سر و روی خودشان بودند.
و یهودی زاده فقط مات و مبهوت و خجل از کرده ی خود، به تماشا نشسته بود.
آن شب، با صفای دل شکسته و پاک پیران و جوانان آبرومند، اتصال برقرار شد و حسینع آنکه عشق برش
زانو زده و دستان تسلیم خود را بالا برده و گردن خود را خم کرده و مردانگی و مروت برش فرشِ پهن
گسترده، و محبوب دل عرشیان و سید و سرور قدسیان، فقط گوشه چشمی به آن مجلس نمودند. و پلکان حضورش، فرشی از خیل چشم های درآمده و به زمین گسترده شده عزاداران بود که تقدیم آن گوشه چشم نمودند.
و فرشتگان از برای تبرک، مستانه در بوستان سبط نبی و تنعم از عطر گل زهرا غوطه ور، و متعجب از زمزمه و مناجات ستونی از ارکان عرش الهی که چرا او دو دست بریده سپه سالار دشت نی نوا را واسطه قرار داده .
و در میان بهت و حیرت و تعجب همگان، جوانک افلیج از ویلچر برخواست و شروع به قدم زدن در میان هیات نمود.
عباس