ظلمت ُ سکوت ُحیرانی
فانوسی کم سو
روشن کرده بود پیرامون
روبرو ، دریا
بزرگ ومبهم
پشت سر جنگلی انبوه
ترسناک ُپر از رمزو راز
همه خفته بودنند
اندکی بیدار
وجودش جوانه زده بود گلی
منتظر نور
ناگهان با اشارتی از دیار آشنا
جرقه ای در افق برسطح دریا
نور خیره کننده ازآن جرقه
دیگرفانوس نیست
همه جا تا کرانه های افق روشن
جوانه میشکفد
عمق دریا به روشنایی نور
عمق پنهانی های وجود
امواج آبی دریا
ترنم صدای آشنا
خفته گان همه بیدار
دیگر خواب نیست
بیداریست
آرامش نیست
بیقراریست
داریوش