به رسم روزه همه روز را چيزي نخوردم ، و به رسم همه ساله پاي ديگي نذري ايستادم. همه بودنند ، در اين ساعت و در این روز حضورشان تكراريست .رياضت روزه را تحمل كرده اند كه صفات بد را به دور بريزند و خود را به خصايص نيكوه و روحاني بيارايند و تمرین کنند که چگونه بگویند ، چگونه گوش کنند ، چگونه بیندیشند و چگونه بزییند تا سعادتمند شوند .ميآيند جهت حاجت از صاحب نذر ديگ را به هم ميزنند و صلواتي مي فرستند. دست آخر دركناري جمع ميشوند و از حكايت خانه چند صد متري فلاني و ماشين آخرين مدل بماني و هزاران داشته و نداشته خود و ديگران سخن ميگويند و گاهاً اعتراضي به وضع موجود . تنها در گوشه اي به سخنانشان گوش مي دهم ، مورد هجومشان واقع مي شوم كه چرا همراهشان نيستم ، و من در ميان اين همه ، به غربتي بزرگ فرو رفته ام ، به سراغ مربي و معلم مي روم ، همان كه بعد از رفتنش شاگردش شدم و همان كه قلم بدستم داد . براي تسكين ، درد غربت روح ، نوشتن را به من آموخت . پژواك صدايش در فضاي معنوي شب قدر پيچیده . که بغض آلود فریاد می زد:
چقدر دشوار است در ميان جمع بودن و طعم غربت را چشيدن .
داريوش