اجتماعي
آخرین ستاره
سه شنبه 11 اسفند 1389 ساعت 8:0 | بازدید : 785 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال

مدت زمان آشنایی کاظم فرامرزی تا لحظه شهادت سید سعید حسینی در بیست و یک سالگی اش بود. پنج سال دوستی با فراز و فرودهایی فراوان. ارتباطی پاک و رابطه ای دوستانه و یا بعبارتی مرید و مراد، عاشق و معشوق و بسیار کمرنگ می توان گفت رابطه فرمانده و رزمنده. پیدا کردن یک عنوان برای نامیدن این ارتباط عاطفی اندکی سخت می باشد.

از آنجا که دلدادگی عجیب و پیچیده اینچنینی بر نویسنده نیز مکتوم می باشد، قلم لنگ می زند و کمی جا می ماند.

آشنایی و ارتباط کاظم با خلقیات و رفتار و روحیات تعداد زیادی رزمنده و شهید در کوره معنوی هشت سال دفاع مقدس، از او فردی دارای تجارب فراوان ساخته بود. علاقه و عطش فراوان فرمانده به این نوجوان شکارچی تانک، شعله ای بود که خرمن در مسیر باد کاظم را به آتشفشانی جاری تبدیل نموده بود. کاظم گه گاه تاب و تحمل را از دست می داد و نسبت به سعید شدیداً ابراز محبت و علاقه می نمود و عنان کتمان را در قالب بیان پاکترین جملات، از دست می داد. واکنش سعید با روحی بلند و آسمانی و متمسک به روح جدش حسین بن علیع، در عین حفظ ادب و احترام و نزاکت، سکوت بود و به آرامی و نرمی و بسیار عادی و روان همچون آب گذر و عبور می کرد و برخورد سردی داشت. این سکوت ها و این حجب و حیاها کاظم را به آتش می کشید و روز به روز کاظم را شیفته و دیوانه سعید، این عارف  نماز شب خوان می کرد.

کاظم تمام هم خود را بر کسب فضایل اخلاقی و معنوی از چنین تک ستاره ها و شقایق هایی با عمر کوتاه استوار نموده بود و خود را بعلت عدم استفاده از وجود پاک و نازنین شهدای قبلی بسیار سرزنش و ملامت می نمود. ظاهراً گمشده خود را در قامت رعنای سعید یافته بود و خود را موظف به الگو برداری و استفاده کامل از اخلاقیات این آخرین بازمانده از قافله شهدا، در این شهیدِ روزهای آخر جنگ می دانست. زمانی که سعید در مقر خیبر وصیتنامه شهیدی را خواند که وجود خارجی نداشت، برآیند حرکات و سکنات سعید در حال ارسال یک پیام بود و کاظم که شدیداً در حال رصد روحیات و نور بالا زدن های سعید بود، هشدارهایی روح عریان کاظم را تازیانه باران کرده بود: میخ های ضخیم کوبیده شده، از زمین کنده شده و طناب های قطور نخ نما شده اند و شمارش معکوس عروج آغاز شده است و مدت زمان اندکی برای پایین نگهداشتن این روح آسمانی و جا مانده از قافله ارواح طیبه شهدا باقی مانده است و عنقریب این پرنده سبکبال بر سر سفره جدش خواهد نشست.

سیگنالهای دریافتی در وجود کاظم به یک جمله ختم و ترجمه می شد: سعید بزودی شهید خواهد شد سعید بزودی شهید خواهد شدسعید بزودی شهید خواهد شدسعید بزودی شهید خواهد شدسعید بزودی شهید خواهد شد.

خود خوری های کاظم جنگل روحش را به تلی از خاکستر تبدیل نموده بود و او احساس می کرد دشنه سرخ ثانیه شمار، بی مهابا قلب زمان را شکافته و چقدر سریع به تاخت به پیش می رود. و روح عصیانگرش فریاد می زد: خواهش می کنم

التماس می کنم خواهش می کنم التماس می کنم خواهش می کنم التماس می کنم زمان را متوقف کنید روح من از این اقیانوس پاک و زلال هنوز سیراب نشده است اندکی مهلت دیگر اندکی مهلت دیگر اندکی مهلت دیگر.

سید سعید حسینی، سید و آقایی دلاور از رزم آوران بهشت، سعیدی سعادتمند، با مولایش حسینع حسینی شد.

آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه

به یکباره کاظم فولاد مردی که در شهادت برادرش خم به ابرو نیاورده بود، ذوب شد و فرو ریخت، شکسته شد و پیر شد. کسی که تا آن زمان، اشک شمع وجودش را ندیده بودند، خون گریست. از فرمانده وقت تیپ، حسین کلاه کج، دستور آمد که جهت بند زدن تکه پاره های روح مجروح و خسته اش، سریعاً منطقه را ترک نماید.

خدای من خدای من خدای من خدای من خدای من خدای من خدای من خدای من خدای من خدای من

کجای رفتارهایم غلط و اشتباه بوده است؟ تمام تئوری های برقراری ارتباط با بچه های رزمنده جواب داده است چرا این تئوری فقط در مورد سعید جواب نداد؟ ( جواب خوبی خوبی است و جواب بدی بدی- از هر دست که بدی از همان دست می گیری- در اپتیک زاویه تابش همیشه با زاویه باز تابش برابر است... ) ساعت ها با خود ستیز می کرد، دعوا می کرد کجای راه بیراهه بوده؟

من که با پیروی از حدیث امام معصوم ع  جلو رفته بودم( هرگاه خواستی بدانی که تا چه اندازه مخاطب به تو علاقمند است ببین تو او را تا چه میزان دوست داری) .

کاظم شب و روز خود را ملامت می کرد که کجای این تئوری راه را اشتباه پیموده است و به خود قول داد من بعد تمام آن تئوری های بی اساس را بدور خواهد ریخت.

مدتی بعد، منوچهر ابراهیمی خود را به کاظم رساند. آقای ابراهیمی ظاهراً  قصد بیان مطلبی را دارید؟ منوچهر که سر خود را پایین انداخته بود و این پا و آن پا می کرد و با انگشتان دستش بازی می کرد و با کلی من و من و با بغضی در گلو تپیده گفت: حامل یک پیام هستم، سعید قبل از شهادتش گفت:  "به کاظم بگو شیفته و عاشقشم "

عباس

 

 

 

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


سروش پسر
9 اسفند 1389 ساعت 13:43 | بازدید : 805 | نویسنده : | ( نظرات )

 شايد براي نوشتن سن وسالم كم باشه ، ولي علاقه به نوشتن دارم ، نمي دونم  شايد اين علاقه را پدرم در من ايجاد كرده باشه ، اصلا ً نسبتي با داريوش ندارم ، چي من پسر داريوش هستم ، مي خواهي بگي كه پارتي بازي شده .يك بچه رو ميخوان تويه  آسمان آگاهي به زور اينك پدرش مدير وبلاگه  جا بزنن . پس لو رفت ، باشه اعتراف ميكنم . من سروشم  . فرزند داريوش ، مدير وبلاگ آسمان آگاهي ، آره مي دونم اون بيچاره نه اينك هيچ جا تحويلش نمي گيرند . اومد يك وبلاك مفت و مجاني طراحي كرده و اسم خودشو مدير وبلاگ گذاشته . بابا خدانكنه آدم كمبود پست و مقام و اينجور چيزا داشته باشه ، دست به يه همچين كارايي ميزنه ، بعدش پارتي بازي ميكنه . فكر ميكنه خيلي زرنگه ، ولي جون من اين چيزا  رو بهش نگين ، آخه خيلي زود رنجه ، از اينكه كسي ضعفاشو بهش بگه ، زود جوش مي ياره ، حالا خودتون فكر كنيد بشنو كه پسر جون جونيش گفته ،پدر داريوش كمبود و يا نه عقده پست و مقام ، مديريت ، دستور دادن به اينو اون را داره . و مي خاد  ژست مديرا و رئيسا را دراره كه پارتي بازي مكنن و بچه هاي بي سوادشونو ، توي يك جاي حساس قرار ميدن و بعدش حقوق ميليوني براشون تعريف مكنن . ولي به خدا ما اينجا قرار نيست پولي بگيريم ، البته يه ذره شك كردم ، نكنه پدر يه پولي بابت من ميگريه و صداشو درنمي ياره . حالا اگه اين كارو بكنه نوش جونش . من فقط ميخوام بنويسم . البته نه مثل اين نوشته كه همشو پدر داريوش نوشته . بخدا قول ميدم با همون حال و هواي بچگيم با اون جملات پر از .... بنويسم . شايد يه جورايي بنيان گذار كانون نويسندگان كودك و نوجوان آسمان آگاهي باشم كه از همسن وسالاي خودم تشكيل بشه والبته مثل من يه كسي را توي آسمان آگاهي داشته باشن كه پارتيشون بشه .

نويسنده پدر داريوش

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19


ریبن
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 13:52 | بازدید : 1012 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

حكايت عينك ريبن و دمپایي ابري آباداني ها سالهاست كه ورد زبون خيلي ها  شده ، البته اين از محاسنات جنگه كه فرهنگ برو بچه هاي آبادانو به دورترين نقاط ايران برده .

واسه همين  اگه رفتي نزديكاي مرز پاكستان و ديدي كه آقا پسراي اون منطقه سمبوسه بدست و دمپایي ابري به پا دارن توي خيابونا قدم ميزنن زياد قيافت مثل علامت سئول نشه .

حالا ديگه همه ميدونن كه اگر یه نفرو  اون ور خيابون ديدن   كه موهاش فوكلي و يه پيراهن كنز پوشيده عينك ريبني به چشماش زده ، بدون اينكه لازم باشه آزمايش خون بده ُ گروه خونيش ال اف  .

 خیلي زود به طرفش ميرن كه يه جورایي سر صحبتو با اون باز كنن آخه اونا شيرين زبونترین لاف زناي دنيا هستند. ميگن دروغگو دشمن خداست ولي اگه كفر نباشه لاف اونا نه تنها اونارو دشمن خدا نميكنه بلكه كلي با خداي خودشون رفيقند انگار خدا يه جورایي از لاف اونا دلگير نميشه آخه خدا  ميدونه كه اونا چرا لاف ميزننه.

 چهارشنبه هفته پيش دزد نابكار زد به ماشينم و از اون همه وسايل  داخل ماشين يك راست رفته بود سراغ عينكم كه روي اون آرم ريبن خودنمایی ميكرد . انگاري وقتي اونو به چشماش زده لاف اومده سراغشو همه اون چيزایي كه تو ماشين بوده رو بي ارزش و ريز ديده . اينم از محاسنات عينك ريبن كه آدما وقتي اونو استفاده ميكنن همه چيز دنيا توچشماشون بي ارزش مياد. البته اگه اصل باشه . 

واسه همين بود كه  گوشي تلفنو ورداشتمو شماره حمید و كه از بچه هاي دوستداشتنی  ذالفقاري گرفتم اونو تو جريان سرقت ناجوانمردانه اتومبيلم گذاشتم .

 اخ ، كه چه حالي داشت وقتي خبرو شنيد .آه سردي كشيد و پيشنهاد داد اصل خبر را براي تير اول آبادان نيوز ارسال كنم . و توي جلسه انجمن لاف زناي آباداني مقيم طهرون پيشنهاد با قید دو فوریت بده كه اون روزو چهارشنبه سيا نام گذاري كنن . دست آخر برا دلجويي از من گفت خودش منو جهت تحويل فوري يك فقره عينك ريبن ثبت نام ميكنه . خدا كنه اين لاف آخريش راست باشه آخه ميخوام دنيارا از پشت عينك ريبن تماشا كنم .

داريوش

 

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


توهم مالکیت
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 11:15 | بازدید : 898 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

 برداشت اول :

آنهائي كه در دنياي آگاهي اينترنت سير و سلوكي دارند. نام شركت گوگل را شنيده اند ، از باب موتور جستجوگری كه در كسري از ثانيه ميليون ها رديف اطلاعات را در جلوي ديدگان قطارميكند. و يا امكانات آموزشي و كه در اختيار كاربران قرار ميدهد . يكي از اين امكانات نرم افزار گوگل ارت (googel earth) است . اينكه اين نرم افزار چيست و كارايي آن براي كاربران چگونه است ، درحوصله اين نوشتار نمي گنجد . آنچه جالب به نظر مي رسد. اینست که اين نرم افزار كمك ميكند كه در دنياي مجازي بدون اينكه گذرنامه ويا ويزاي ورود اخذ كني به هرنقطه در هر كشوري كه بخواهي سفر كني . همين كه داشتم با گوگل ارت به اين ور و اون ور دنيا سرك مي كشيدم ، به ذهن آمد بعد از چندين سال دوري از زادگاهم سري به آنجا بزنم . موس را حركت دادم تا آسيا نمايان شد . ايران را جستجو كردم و از فراز سلسله كوه هاي سر به فلك كشيده زاگرس خود را به دامنه كوه برآفتاب رساندم . تمام جزييات روستا مشخص بود حتي خانه اي كه در آن بدنیا آمده بودم . شگفت زده شدم درست مانند اوايل دهه پنجاه كه براي اولين بار تلويزيون به خانه ما راه پيدا كرد ، دايي زاده هايم  كه زودتر با اين اعجوبه قرن آشنا شده بودنند در مقابل سئوال من كه اين همه آدم چطور توي اين جعبه به اين كوچكي جا شده اند . پاسخ دادند: خيلي راحت است اگرشما هم بخواهي میتواني با سرعت هر چه تمام تر با سر به سوي درب جعبه بروي آنگاه خودت را درداخل آن مي بيني . پسرك ساده شهرستاني هم همين حركت را تكرار كرد ، نتيجه معلوم بود قهقهه خنده براي آنها و درد شديد سر براي من . و يا مثل شنيدن اولين زنگ موبايل از گوشي يك دوست هم دانشگاهي و اينكه با تعجب نظارگر اين باشي كه اين تلفن اصلا سيم ندارد و هر جا كه بخواهي مي تواني آن را همراه خودت ببري ، امروزه سرعت رشد تكنولوژي آنقدر زياد شده كه اگر بشنويم دوربين فيلم برداري اختراع شده كه ميتواند حوادث و رويداد هاي 1000 سال پيش را ضبط كند و در معرض ديد ما قرار دهد. اصلا تعجبي ندارد.

داشتم مي گفتم با هواپيماي مجازي گوگل به بالاي روستا رسيدم . نگاهي  به پایین انداختم . ازآن بالا هر چه را ميبيني متفاوت است . طبيعت و خانه هاي كاهگلي و كوچه هاي خاطر انگيز همه آن چيزی است كه در سطح مي بيني ، نگاه از سطح خرد است ، اما نگاه از بالا كلان. از بالا به كوچكي و بي مقداري داشته هاي زمين پي مي بري ، ولي نگاه سطحي كوچكترين داشته زمين را آنچنان بزرگ جلوه ميدهد  كه ما در حسرت داشتن آنها سالها ميسوزيم و سوزش آن رنج و عذاب مضاعفي را تحمیل ميكند.  نگاه از فراي زمين داشته ها و نداشته هايی  كه  دسترسي به آن  جزء آرزوهايمان است را كوچك و حقیر ميكند. شايد هر كدام از ما آرزوي داشتن ملكي ، خانه اي ، ويلايي در فلان جاي خوش آب و هواي ايران و يا حتي خارج از  ايران را داشته باشيم . بهتر است اين آزمايش را ، با همين نرم افزار خارق العاده انجام دهيم وبه نتيجه آن قدري بينديشيم . به روي نقطه مورد نظر زوم كنيم ( خانه ، ملك ، ويا هر چيز ديگر ) و بعد با موس كم كم به سمت بالا حركت كنيم و هر چه بيشتر از آن نقطه دور شويم . آنقدر كه نقطه مورد نظر كوچك و كوچكتر شود و در نهايت در مرز جغرافيايي كشورناپديد و آنگاه كل كره زمين مانند نقطه بسيار كوچك در كهكشان راه شيري كه خود نیز يكي از ميليون كهكشانهای عالم هستي است ناپديد شود ، چه احساسي به شما دست مي دهد ؟  پوچي، كوچكي ، بي مقداري،شگفتي و يا شادماني كه به اين حقيقت پي برده ايد ، كره خاكي باتمام جاذبه های درون آن در مقابل هستي بيكران حتي به مانند يك نقطه كوچك هم نيست . حال فكر كنيد كه نوشتن يك دستخط در يك دفتر خانه اسناد رسمي مبني بر اينكه مثلاً صد متر زمين از اين ميليونها كيلومتر وسعت مربوط به فلاني است چقدر مضحك به نظر ميرسد.

برداشت دوم :

چندین سال پيش كه عدد شناسنامه ام قدري كمتر از امروز نشان مي داد به همراه پيرترين بازمانده خاندان پدري بر اساس يك رسم قديمي يك روز قبل از نوروز به مزارستان روستاي زادگاهم رفته بوديم اين مرد پير دوست داشتني كه امروز خودش در ميان يكي از آن مزارها آرميده آرامگاهي را نشانم داد كه روي آن نام رجب فرزند نظرعلي حك شده بود ، رو به من كرد و گفت اين مزار جد توست و آن يكي مزار پدر جدت و همين طور تا هفت نسل قبل من را نشان داد . بعد از اينكه يادشان را گرامي داشتم براي استشمام هواي بهاري از طبيعت زيباي روستا به زمين هاي اطراف ده رفتم ، به روي خاكهاي نرم زمينهاي آماده كشاورزي پا گذاشتم با خود می انديشیدم كه اگر ميانگین سني اجداد من هفتاد سال بوده  باشد ، آخرينشان كه نام ونشانش براي ما روشن بود بيش از پانصد سال قبل به روي همين زمينها راه ميرفته و ادعاي مالكيت هزاران متر از  زمينهای اين روستا را داشته ، آيا مالكيت از آن ايشان بود حتي اگر از طرف بالاترين شخص آن روزگار تاييديه مبني بر تملك آن زمینها را  داشته؟ اگر اينگونه است پس چرا امروز نواده هایش همين ادعا را دارند و گاهاً چنگ و دنداني به هم نشان ميدهند ، سلاحها را از پستوها بيرون ميكشند و سرو صدايي براه مياندازند كه اي داد و بيداد فلاني به حريم زمينهاي من تجاوز كرده است . اين سيكل تكرار شدني در تمام ادوار وجود داشته و روزهاي در پيش رو آينده گان همين ادعا را دارند . پس مالك واقعي كيست ؟ آيا مالكيت يك توهم است ؟

برداشت سوم :

با دلهره و اضطراب به دنبال پيدا كردن نام خود در روزنامه اي كه هر از چند گاهي بين اين و آن دست به دست ميشد بودم ، رازي در آن نهفته بود كه عده اي را خوشحال و عده اي را مغموم و ناراحت ميكرد جواني را ديدم كه جامه بر تن دريد و به هوا پرتاب كرد و گفت: دور شو فقر كه سعادت در راه است ،حكايت كنكور و قبولي در دانشگاه ، داستان موفقيت و خوشبختي براي جمعي، شكست و احساس بدبختي براي جمعي ديگر به همراه داشت ، درآن سالها اعتبار دانشجوي سال اول از كارشناس فارغ التحصيل با چندين سال تجربه بيشتر بود ، مثلاً دانشجوي ترم اول پزشكي از فوق تخصص قلب در بين مردم عوام رتبه بيشتري داشت . اينها را گفتم تا شور وشوق قهرمانان كنكور را بهتر گفته باشم . من در بين آدمهاي خوشبختي بودم كه از سد بلند کنکور پريده بودم ، بار و بنديل بستم و به شهر روياهایم آمدم . دانشگاه كه به پارك زيبايي شباهت داشت در دامنه البرز واقع شده است. مراحل ثبت نام را يكي يكي پشت سر گذاشتم ، نوبت به گرفتن خوابگاه واسكان دانشجويان شهرستاني رسيد . دانشجويان نيازمند خوابگاه بيشتر از تعداد اتاقهاي خوابگاه بودند ، دانشجويان رند خيلي زود متوجه بحران شده و اولين كساني بودنند كه صاحب اتاق شدنند .آنهايي كه دست و پا كمتري داشتند به التماس و گريه روي آوردند . و تعدادي  هم مثل من بهت زده شاهد ماجرا بوديم ، واويلايي بود . مهندسان ، پزشكان و كارشناسان جوان به كلي يادشان رفته بود كه براي چه هدفي درآن مكان جمع شده بودنند . حاشيه بر متن غلبه پيدا كرده بود . همه هدف اين بود كه صاحب اتاقي شوي  و بار و بنديل را زمين بگذاري . چند روز بعد با فروكش کردن التهاب ، همه دانشجويان به هر ترتيبي بود در خوابگاه اسكان داده شدنند . بعدها بود كه با دوستان در بزمهای شبانه حكايت ورودمان را گفتيم واينكه تمام اين امكانات كه در اختيارمان قرار داده اند فقط بهانه و وسيله اي است كه ما دغدغه اي بجر تحصيل علم ودانش و فراگيري معرفت  وآگاهي نداشته باشيم. و بدانيم تمام اين امكانات از خوابگاه گرفته تا ....... همه براي مدت زمان محدود تحصيل است و ما مالك واقعي آنها نيستيم .

 

برداشت آخر

 

كره زمين با هرآنچيزي كه در درون دارد . در مقابل عالم هستي حتي به مانند يك قطره در مقابل اقيانوس هم نيست . بنابراين ادعاي مالكيت قسمت ناچيزي از آن توهمي بيش نيست .

امكاناتي كه درون كره خاكي است در طول خلقت زمين محدود و ثابت است و بين نسل هاي كه در آمد و شد  هستند دست به دست ميشود ، بنابراين هيچ فردي نميتواند ادعاي مالكيت دائم اين امكانات را داشته باشد .

امكانات زمين براي همه كساني كه در محدوده زماني خاصي در آن زندگي ميكنند با تقدم و تاخر  فراهم ميشود . در واقع اين امكانات را به طور موقت در اختيار همه ما قرار مي گيرد تا در دانشگاه زمين رشد تعالي خود را تجربه كنيم حال عده اي تمام زمان تحصيل خود را صرف تملك دروغين ميكنند و در امتحان فينال مشروط و يا مردود ميشوند، عده اي كه تعداشان كمتر از گروه اول است نه تنها همه آن چيزي كه براي حياتشان نياز است را در اختيار دارند بلكه به واسطه آگاهي بر اين موضوع ، همه وقت خود را براي حك كردن نام بر تكه كاغذي به نام سند مالكيت نگذاشته اند در امتحان فينال با نمره قابل قبولي به مرحله بالاتر ميروند .  خالق هستي  همه آنچيزي كه براي رفاه ما لازم است . تا دروس خود را دراين زندگي بهتر و بهتر بگذرانيم و نمره قبولي را اخذ كنيم در اختيارمان قرارداده است حال اگر در غفلت باشي كه هدف فقط كسب همين امكانات است و همه سالهاي عمر خود را صرف بدست آوردن امكاناتي كنيم كه خالق هستي  با نظمي خاص در اختيار همگان قرار داده است . مردود شده و از راه يابي به مرحله بالاتر آگاهي باز مي مانيم .و بايد بدانيم اين امكانات صرفا براي تحصیل در مدت زمانی محدود است و بايد اجباراً آن را در اختيار دانشجويان ورودي سالهاي بعد قرار دهیم پس باید به اين نكته واقف بود كه مالكيت دائم يك توهم است .  

 

 

 

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10


صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آسمان آگاهي و آدرس aflak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 233
:: کل نظرات : 97

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 86
:: باردید دیروز : 115
:: بازدید هفته : 558
:: بازدید ماه : 1197
:: بازدید سال : 5025
:: بازدید کلی : 59549